مهاجرت میلیونها افغانی به ایران و سایر کشورها به سبب تهاجم روسها به افغانستان و سالها جنگ داخلی و ظهور طالبان، صرفِنظر از پیامدهای زیانبار فراوانی که به همراه داشت، بار دیگر اهمیت فرایند دولت- ملتسازی و پیامدهای ناگوار شکست آن را در ابعادی گسترده به نمایش گذاشت. گفتنی است که تهاجم نظامی آمریکا به افغانستان نیز نه فقط این فرایند را تسهیل نکرده بلکه آن را پیچیدهتر نیز ساخته است.
December 2007 Archives
مهمترین دغدغهی پناهندگان افغانی در ایران، بعد از امنیت، آموزش نسل جوانتر است. با عنایت به اینکه طیف گستردهای از مهاجران اولیهی افغانی به ایران در دههی 1980 عمدتاً بیسواد بودند و راهاندازی آموزش اجباری توسط روسها (و نیز قانون جدید ازدواج ) را بسیاری از پناهندگان به عنوان دلیلی اصلی مهاجرت خود ذکر کردهاند ، این تحول واقعاً چشمگیر است. در آن زمان، آموزش، بهویژه آموزشِ دختران، غالباً مطلوب نبود و بسیاری از خانوادههای افغانی ترجیح میدادند تبعید شوند تا این که زیر بار ننگِ فرستادن دخترانشان به مدرسه بروند، یعنی محلّی که دخترانشان چهبسا با پسران سروکار پیدا میکردند و آنها مناسبات غیراخلاقی، مثل نوشتن نامههای عاشقانه، برقرار میکردند. اما، حالا با گذشتِ دو دهه، آموزش چنان اولویتی برای افغانیهای ایران پیدا کرده است که ایران که از یاری به آوارگان افغانی به ستوه آمده میکوشد پناهندگان افغانی را با سدکردن راههای عملی ورود اکثریت فرزندانشان به مدارس ایران به وطنشان عودت دهد.
حضور افغانها در ایران از دیرباز به دلایل گوناگون از جمله اشتراک زبانی و تاریخی، مهاجرتهای پراکندهی فصلی برای کار و معیشت اقتصادی صورت گرفته است. اما سه دههی اخیر علاوه بر مهاجرتهای اقتصادی که همواره جریان داشتهاند، با سه موج بزرگ مهاجرت سیاسی از افغانستان به ایران و سایر کشورها نیز همراه بوده است. موج نخست بعد از تجاوز روسیهی شوروی به افغانستان در سال 1978 تا 1985، دومی پس از درگرفتن جنگ داخلی میان گروههای مختلف مجاهدین در فاصلهی سالهای 1989 تا 1995 و سومی بعد از ظهور طالبان در 1995 تا 2001. در موج اول 40 درصد و در موج دوم و سوم 36 درصد افغانیهای مهاجر به ایران آمدند. بدین ترتیب در 1990 (1369)، حدود 3 میلیون افغانی در ایران زندگی میکردند که این رقم تا پیش از ظهور طالبان در سال 1996(1375) به 804.404 نفر کاهش یافته بود. خروج نیروهای شوروی از افغانستان، درگرفتن جنگ داخلی در فاصلهی سالهای 1992 تا 1996 و به دنبال آن ظهور طالبان در 1996 تا 2001 باز هم عدهای را روانهی ایران کرد. با اوجگیری جنگ داخلی در این کشور و سپس ظهور طالبان عدهی دیگری به مهاجرت روی آوردند که منع آموزش همگانی بهویژه برای دختران از سوی امارت اسلامی طالبان و کشتار هزارهها توسط طالبان از دلایل اصلی این مهاجرتها محسوب میشدند. حملهی نظامی آمریکا به افغانستان تغییرات بنیادینی را به همراه نیاورد، و ناامنیهای بسیاری هنوز وجود دارند و شرایط معیشتی و اجتماعی و فرهنگی برای بسیاری از شهروندان از مقبولیت برخوردار نیست. ازاینرو حتی پس از حملهی نظامی آمریکا و سقوط طالبان، روندهای مهاجرت و بازگشت اگر نه مانند گذشته، اما هنوز ادامه دارند.
با وجود همهی قوانین قدیمیای که ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی را محدود و مشروط به موانع و سختیهای متعدد میکرد، سیاستهای جمهوری نوپای اسلامی در ایران جهت پذیرش برادران مسلمان افغان که مرزها را به روی سیل مهاجران اقتصادی و پناهندگان سیاسی افغان گشود، زمینهساز ازدواج حداقل 30 و حداکثر 100 هزار زن ایرانی با مردان افغان شد. یکی از مهمترین تبعات اجتماعیِ سیاستِ درهایِ باز در مورد مهاجران افغان، ازدواج تعداد قابل توجهی از زنان ایرانی با مردان افغان بدون اخذ پروانهی زناشویی و در نتیجه تولد تعداد بسیاری فرزندِ بدون تابعیت بود.
اگر تمایل ادبی سیاستمداران، دولتمردان، محققان اجتماعی و فرهنگی افغانستان، از سید جمالالدین اسدآبادی و سردار محمد عبدالقادرخان افندی گرفته تا نجیبالله توروایانا و محمد موسی شفیق و خیل شخصیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگیای را که بویژه در فاصلهی سالهای 40-1300 خورشیدی دست به انتشار آثار داستانی زدهاند یکی از ویژگیهای تاریخ داستاننویسی این کشور بدانیم ، دیگر خصلت برجسته و مهمّ این تاریخ را بویژه از دیدگاه مطالعهی ساختارهای ادبی و داستانی باید جان سختیِ این رشته هنری در دلکندن از الگوهای روایی حکایات و افسانههای قدیمی، و مقاومت در برابر ساختارهای مدرن داستاننویسی تا دهههای اخیر قلمداد کنیم.
پناهندگان افغانی که عمدتاً در پاکستان و ایران مأوا گزیدهاند ، حداقل یک پنجم از کلّ پناهندگان جهان را تشکیل میدهند. جنگ داخلی ، اقتصاد در هم شکسته و خشکسالیهای پیدرپی در افغانستان نه تنها مانعی بر سر راه بازگشت مهاجرین افغانی بوده ، بلکه مداوماً موج جدیدی از پناهندگان را راهی دیگر کشورها کرده است.
امروزه هر گونه صحبتی دربارة تریاک و مشتقات آن فوراً به افغانستان کشیده میشود. حال آنکه در قرن نوزدهم که امپراتوری بریتانیا به مراتب بیش از آن چه که در سالهای اخیر در مثلث طلایی [خاور دور] و هلال طلایی [خاور نزدیک] تریاک تولید شده است، تریاک تولید و به بازار جهانی صادر کرد، چنین نبود. با این حال افغانستان در ربع قرن گذشته به مهمّترین صادر کنندة تریاک و هروئین تبدیل شده است. نیروهای مبدع و اصلی این تغییر و تحول مجاهدین و طالبان بودند و هر دو میتوانند مدعی شوند که آنها بودند که افغانستان را از یک نقش حاشیهای و ناچیز در سالهای پیش از دهة 1980 به چنین رتبهای در حال حاضر ارتقاء دادهاند. بازار جهانی مواد مخدر از آن رو وجود دارد که هم عرضه هست و هم تقاضا، هم توانایی و هم ناتوانی، هم محصولِ دست به نقد و هم حداکثرسازی سود. در عین حال که ساختار تقاضا کماکان به قوت خود باقی است، بازارهای جهانی نیز در قبال شرایط متغیّر، قابلیت تطبیق و پویایی بالایی بروز میدهند. تریاک افغانستان فقط یکی از حلقههای زنجیرهای جهانی را در عرصة تولید تریاک تشکیل میدهد، در نتیجه در زنجیرة جهانی تولید و استحصال مشتقات تریاک، حمل و نقل و مصرف مواد مخدر در نقاط پراکندة مسیر ترانزیت و در جهانِ دور دست صنعتی، تریاک افغانستان حلقهای بیش نیست.
اولین نگاه به جماعت مهاجران افغانی را در دوران حاضر مدیون سینمای همچنان پرتوان ایران و شاهکار محسن مخلمباف، بایسیکلران (1367) هستیم که دربارة زندگی سخت و پر مشقت خانوادههای مهاجرکه حاشیهنشینان شهرهای بزرگ هستند بود. نقطهی اوج فیلم زمانی است که بایسیکل ران، نسیم، با شرکت در یک مسابقه و قبول هفت روز بدون وقفه رکابزدن برای به دستآوردن هزینهی عمل همسرِ در حال موتش به پایان مسابقه رسیده اما نه قدرت شنیدن سوت پایانی داور را دارد و نه قدرت دیدن اشکهای فرزندش را که برای متوقفکردن پدر به وی آویزان شده و التماس میکند. بازی به آخر رسیده و صحنهگردانان و آنان که قول پول برای نجات زندگی یک انسان را به نسیم داده بودند یکایک از صحنه خارج میشوند، اما بایسیکلران همچنان با چشمهایی نیمهباز و در عالم خودش میچرخد و میچرخد... گویی که معضلات موجود و سختیهای زندگی نمیتواند مانعی بر سر راهی باشد که خواسته و ناخواسته درآن گام نهاده است. محسن مخلمباف در این فیلم به نوعی اشاره به بیبازگشتبودن مسیر طی شدهی مهاجرانی دارد که به دلایل مختلفی چون ترس، فشارهای عدیدهی سیاسی و اقتصادی و یا مسائل خانوادگی عزم ایران کرده واکثراً در بدترین شرایط و با کمترین امکانات معیشتی اما به امید فردا به سختترین کارها برای ادامهی حیات تن میدهند.
دولت آمریکا روز 25 اکتبر (4 آبان) به طور رسمی صورت تحریمهای یکجانبة اقتصادی خود علیه ایران را اعلام کرد. این تحریمها شامل نهادهای مالی و نظامی دولتی و برخی شرکتها و مؤسسات مهندسی و عمرانی و همچنین اشخاصی است که طبق ادعای دولت آمریکا در طرحهای هستهای و موشکی نظامی ایران نقش دارند. این تحریمها مشخصاً شامل بانکهای ملّی، تجارت و سپه، شرکتهای مهندسی مشاور ساحل، سپاصد، عمران ساحل، قرب نوح، ارینتال کیش؛ و قرارگاههای سازندگی خاتمالانبیاء و قائم میشوند که هر دو متصل به سپاه پاسداران هستند.
آغاز
بارزترین ویژگی جنبش دانشجویی در ایران در سه دههی اخیر، پررنگبودن تقاضاهای سیاسی نسبت به خواستهای صنفی و اجتماعی آن است. خصلتی که به ویژه در شعارها و کنشهای دفتر تحکیم وحدت و تشکلهای دانشجوییِ آن یعنی انجمنهای اسلامی، نمایان است. دلایل این امر را در حوزههای گوناگون میتوان جستجو کرد. از منظر سیاسی؛ ناکارآمدی نهادهای اجتماعی و صنفی یا ناتوانی در دستیابی به اهداف مشخص و ملموس، این نهادها را همواره به جستجوی آنچه گویا «علتالعلل» است سوق میدهد و در نهایت متوجه ساخت سیاسی قدرت میکند. جنبش دانشجویی در این سالها مستثنای این قاعده نبوده و حل مسائل مبتلابه جامعهی دانشجویی و اجتماع را در حل مسائل کلان سیاسی جستجو کرده است. از منظر تاریخی، جنبش دانشجویی، خود را منتسب به مجموعهای میداند که در تسخیر سفارت آمریکا نقش مهمّی داشته است. این جنبش برای بیش از دو دهه، اقدامات سیاسیای را در پیشینهی خود برجسته کردهاست که هنوز هم برخی ملاحظات داخل مجموعه و خارج از آن، فرصتی را فراهم نکرده که مورد نقد و بررسی بیطرفانه قرارگیرد. بدین ترتیب، کنشی صرفاً سیاسی اما نقد نشده، نماد حرکتهای دانشجویی قرارگرفته است و اقدامات جنبش دانشجویی با آن سنجیده میشود و به این جنبش جهتدهی خاصی داده است. البته در سالهای اخیر که برخی کوشندگان سعی کردهاند از این اقدام تبرّی جویند تغییری در نگرش صرف سیاسی آنها حاصل نشده است، چرا که تلاششان درجهت جایگزینی اقدام سیاسی دیگری بودهاست نه نقد عملکرد سیاسی مجموعهی دانشجویی. عوامل گوناگون دیگری را نیز میتوان برشمرد که موجب شده است در این سالها جنبش دانشجویی تعریف کنشگر سیاسی را برای خود برگزیند. تعریفی که مسلماً نمیتواند یگانه هویت یا خصلت این جنبش باشد و ریشهی برخی ضعفهای آن را باید در همین تکبعدیبودن جستجو کرد. ریشهیابی این دلایل بحثی جداگانه میطلبد و موضوع این مقاله نیست. در این نوشته تلاش بر آن است تا ضمن روشنکردن سویههای مختلف جنبش دانشجویی، پیامدهای رویکرد یک وجهیِ سیاسیبودن جنبش دانشجویی را مورد نقد قرار دهیم.
بدون تردید از هنگامی که مفاهیمی چون «ایران»، «ایرانزمین» و «ایرانشهر» مطرح شدند، دغدغة پاسداری از این ایران، مرزهایش و حتی هویت فرهنگی و ارزشهای تمدنی آن نیز شکل گرفتند. نوشتههایی هم چون: «یادگار زریران» ، «شاهنامه»ها و حتی اسناد رسمی دولتی نشانهای از این ادعا هستند و البته فراتر از اسطورهها و تاریخ، این واقعیت که ایرانی هزاران سال است میراثی همچون نوروز و انبوهی از دیگر مظاهر فرهنگی دیرینة خود را حفظ کرده است، دلیلی آشکار بر اراده مردمان این سرزمین به نگهداری از تمدن و فرهنگ خود است. امّا از حدود دویست سال پیش تا کنون که سرزمینهایی همچون بخشهای شرقی خراسان و افغانستان، ماوراءالنهر، ارّان و دیگر بخشهای قفقاز جنوبی، بینالنهرین و بحرین از قلمرو سیاسی ایران جدا شدند، به تدریج این موضوع مطرح شد حال که چنین جداییای صورت گرفته یک چنین سرزمینهایی با نشان و هویت ایرانی که اینک در واحدهای سیاسی جداگانهای قرار دارند بایستی در آتیه چگونه با یکدیگر ـ کنار هم و در یک منطقه ـ ولی در چارچوبهای سیاسی گوناگون به سر ببرند. در برابر موضوع یاد شده نگرشهای متفاوتی وجود داشته است. یک دیدگاه خواستار ادغام سرزمینهای ایرانی با هم و پدیدآوردن دگرباره یک واحد سیاسی که تمامی سرزمینهای مزبور را در بر بگیرد شده است. این دیدگاه، بیشتر در ایران مطرح است و طبیعتاً به بروز واکنشهایی منجر شده است. حتی در مجموع میتوان گفت که دیدگاه یاد شده به محافل ایرانگریز در سرزمینهای خارج از جغرافیای سیاسی ایران این فرصت را داده است تا به بهانة حفظ استقلال کشورشان به نمادهای فرهنگ و تمدن ایرانی یورش برده و موجی از ایران ستیزی به راه اندازند. در کنار این دیدگاه که خواستار نوعی وحدت سیاسی سرزمینهای موصوف است دیدگاهی دیگر نیز وجود داشت که با تأکید بر منافع ملّی ایران در چارچوب جغرافیای سیاسی کشور و منافع دولت ـ ملت ایران، میان کشورهای هم تمدن و دیگر کشورها تفاوتی قائل نبود و به آنها یکسان نگاه میکرد. در این چارچوب دیگر مجالی برای اندیشیدن در مورد ضرورت بهرهبرداری از پیوندهای تمدنی در جهان سیاست وجود نداشت.
روابط ایران وافغانستان
در سالهای اخیر از انتشار چند بررسی در حوزة تاریخ روابط سیاسی ایران و افغانستان میتوان یاد کرد، یکی از مهمترین آنها کتاب افغانستان و ایران اثر دکتر یوسف متولی حقیقی است با عنوانِ فرعی پژوهشی پیرامون روابط سیاسی و چالشهای مرزی از احمد شاه درانی تا احمد شاه قاجار» (مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1383، 484 ص) که در آن پس از مروری بر جغرافیای سیاسی حوزة مورد بحث ـ (بخش یکم: پیوستگیهای تاریخی خراسان و افغانستان) ـ بحث اصلی کتاب با توصیف تلاشهای احمدخان ابدالی برای تأسیس یک پادشاهی مستقل بعد از فروپاشی پادشاهی نادرشاه افشار، آغاز میشود (بخش دوم: افغانان و تلاش آنها برای تشکیل دولت).