حملة ارتش شوروی و انگلیس به ایران در سوم شهریور 1320 موجب کنارهگیری رضاشاه از سلطنت و فروریختن نظام دیکتاتوری او گردید. در پی این واقعه، از یکسو نظام مشروطة پارلمانی در ایران تجدید شد؛ سیاستمداران عصر مشروطه از تبعید و انزوا و فعالان سیاسی جوان از زندان رهایی یافتند و با تشکیل احزاب سیاسی، اتحادیهها و تشکلهای صنفی، انتشار جراید و... فعالیت خود را به منظور تحکیم نظام پارلمانی و انجام اصلاحات سیاسی و اقتصادی آغاز کردند؛ و از سوی دیگر، همزمان با این تحول و در مناطقی از کشور پیش از آن، ایلات و عشایر روند متفاوتی را در پیش گرفتند؛ آنها درصدد برآمدند موقعیت اقتصادی خود را که در دورة سلطنت رضاشاه به طور جدّی آسیب دیدهبود بازسازی کنند و اقتدار از دست رفتة خویش را بار دیگر بدست آوردند. از این رو، شورش عشایری در کشور آغاز شد. کردستان یکی از کانونهای اصلی این شورش بود. اگرچه تا اواسط تابستان 1321 شورشهای عشایری خاتمه پیدا کرد، امّا بخشی از کردستان تا سال 1326 یکی از مناطق پر تلاطم کشور باقی ماند و هر سال واقعه یا وقایعی در آن حدود فضای سیاسی کشور را به خود مشغول میکرد. این وضعیت بیش از هر چیز نشان از معضلات و نابسامانیهای اساسی در زندگی اهالی این منطقه داشت. احزاب سیاسی که پس از شهریور 1320 در ایران تشکیل شدند اگرچه کم و بیش به کردستان توجه کردند امّا این توجه عمدتاً سیاسی و از دور بود. مقاله حاضر به بررسی عملکرد و مواضع حزب توده ایران در قبال تحولات کردستان در سالهای 1325-1320 میپردازد و میکوشد علل ناکامی احزاب سیاسی در کردستانِ دورة مورد بررسی را توضیح دهد.
July 2009 Archives
1. مشارکت کردها در انقلاب آذربایجان
از بدو استقرار ارتش سرخ شوروی در بخشهای شمالی ایران در سال 1941/1320، اقتدار دولت مرکزی ایران بر عشایر کرد غرب آذربایجان عملاً از میان رفت. در پارهای از روستاهای کردنشین که در جوار شهرهایی چون مراغه، میاندوآب، رضائیه، شاپور، خوی و ماکو در امتداد کرانههای غربی و جنوبی دریاچه رضائیه قرار داشتند، حکم فرماندهان پادگانهای ارتش سرخ تا حدودی بر آن حدود مجری بود، ولی عشایری که در ارتفاعات اطراف و چند کیلومتر دورتر از راههای عمدهای زندگی میکردند که دریاچه را دور میزد، از نو به شیوة سنتی زندگی ایلی خود بازگشتند؛ راه و روالی که تا پیش از پیشروی ارتش اشغالگر شوروی، از [دو] سدة پیش توسط ارتش [دولت] مرکزی ریشهکن شده بود.
با پیشامد واقعة سوم شهریور 1320 که به فروپاشی نظامِ رضاشاهی منجر گردید، عرصه بر یک دگرگونی اساسی گشوده شد. در کنارِ از میان رفتن یک نظام متمرکز اداری که پیش درآمدی شد بر آشوب و اغتشاش، استقرار مجموعهای از نیروهای خارجی در بخشهایی از کشور، خود مزید بر علت شده و باعث گردید آشوب و اغتشاشی که میتوانست جنبهای کوتاه و گذرا داشته باشد، در تلاقی یا به عبارت دقیقتر، در مواجهه با همراهی سیاستها و اهداف متفقین در ایران وجهی ثابت و ماندگار یابد که تا مدت زمانی بعد از پایان جنگ دوم جهانی و خروج نیروهای خارجی نیز تداوم داشته باشد. در این بررسی به یکی از نخستین نمونههای این آشوب و اغتشاش پرداخته خواهد شد، یعنی حوادث بخشهای کردنشین آذربایجان غربی در سال نخست اشغال ایران.
جامعهشناسی تاریخی یکی از شاخههای جامعهشناسی است که با تاریخ اجتماعی دارای وجوه مشترکی است. دادههای تاریخی این امکان را به جامعهشناس تاریخی میدهد تا با بررسی و تحلیل به ارایة نظریه بپردازد. هرچه به زمان حال نزدیکتر میشویم ضمن آنکه دادهها و اطلاعات بیشتری در اختیار پژوهشگر قرار میگیرد، به همان میزان امکان دسترسی به اطلاعات نیز کمتر میشود و این ویژگیِ به ظاهر متناقض موجب خدشهدار شدن این نوع از پژوهشها میشود. از سویی امکان دسترسی به اطلاعات افزایش مییابد، چون در دوران معاصر تولید اطلاعات از طریق مطبوعات و رسانهها و نیز ثبت و ضبط گزارشهای دولتی و سازمانها افزایش چشمگیری یافته است به ویژه آنکه انتشار خاطرات و کتابهای گوناگون دسترسی به این نوع اطلاعات را ثمر بخشتر کرده است.
یورش نیروهای نظامی شوروی و بریتانیا به ایران در سپتامبر 1941/شهریور 1320 به فروپاشی حاکمیت دولت در بسیاری از حوزههای عشایری منجر شد. یکی از جدّیترین تبعات این فروپاشی در مناطق کردنشین، دستیابی کردها به مقادیر معتنابهی از تسلیحات برجایمانده از نیروهای ایرانی بود که در مقابل پیشروی روسها گریختند.
بدیهی است که این تحول کل موازنة قدرت میان دولت و عشایر را بر هم زد و تلاشهای بعدی حکومت را برای اعادة اقتدارش بر آن سامان، با دشواریهایی روبرو کرد. با توجه به پیشامد ناگهانی وضعیتی که در خلال آن گروهی از کردهای فوقالعاده ناراضی از حکمروایی دولت رضاشاه، خود را کاملاً مسلح و فارغ از هر گونه قید و بندی یافتند، زمینه برای بروز احتمالیِ مخاطراتی چند فراهم شد.
در طول انقلاب مشروطه تلاشهایی برای تطبیق هویت کهن ایرانی با تعاریف جدید ملّیگرا صورت گرفت و این تلاشها پس از به قدرت رسیدن رضاشاه با سیاستها و روشهای تازهای ادامه یافت. محور و جانمایة این تلاشها پافشاری بر تعلق ایرانیان به حوزه نژادی اقوام آریایی و تأکید دوباره بر کاربرد زبان فارسی به عنوان زبان همة ایرانیان بود؛ زبانی که در دوره پس از اسلام، همچون زبان مشترک اتباع این سرزمین، به شکلی اختیاری و بدون هیچگونه تحمیلی مقبولیت و گسترش عام یافته و به عنوان زبان رسمی در همه جای کشور کم و بیش پذیرفته شده بود.
امتناع دولت شوروی از فراخوانی نیروهای نظامیاش از ایران در پی پایان گرفتن جنگ جهانی دوم که با طرح خواستههایی در زمینة اعطاء یک امتیاز نفتی در شمال ایران توأم شد و بالاگرفتن این تنش به صورت ایجاد یک رشته تحرکات جداییطلبانه در شمالغرب ایران موضوعی است که بیشتر به نام «بحران آذربایجان» ثبت تاریخ شده است. اگر چه از جهاتی چند، از جمله اهمیت حوزة جغرافیایی این رخداد در پاگرفتن و جا افتادن یک چنین عنوانی موجه و قابل درک است، ولی در عین حال باعث آن بوده است که یکی دیگر از عناصر این رخداد یعنی وجه «کُردی» ماجرا تا حدودی تحتالشعاع رنگ و روی «آذربایجانی» آن قرار گیرد. اختصاص یک شماره از فصلنامة گفتگو به بررسی این وجه کمتر مورد توجه بحث نیز اساساً با هدف رفع این کاستی و تأکید بر آن وجه دیگر است.