زمانی که در سالهای آغازین دهة 90 میلادی با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بسیاری کشورهای اقماری این اتحادیه و نهایتاً خودِ این کشور نظام دموکراسی پارلمانی را به عنوان نظام سیاسی خویش برگزیدند و نتیجتاً موج سومی از دموکراسی را که پانزده سال پیش از آن در بخشهای دیگری از جهان آغاز شده بود تکمیل کردند، پروندهای که بیست سال پیش در مورد کنار ماندن کشورهای نفتخیز از روند رو به رشد مردمسالاری در جهان باز شده بود بار دیگر مورد توجه قرار گرفت. پروندهای که برای رسیدگی به آن، اینبار نیز بسیاری از نگاهها را به نظریهای که این برکنارماندگی را توجیه میکرد یا توضیح میداد معطوف کرد: نظریة دولت رانتی.
Recently in 60 Category
سوخت های فسیلی، هم دموکراسی قرن بیستمی را ممکن کردند و هم آن را محدود ساختند. برای فهم محدودیت هایی که سوخت های فسیلی ایجاد کردند، میخواهم آنچه که ظهور نوع خاصی از سیاست های دموکراتیک را ممکن ساخت، بررسی کنم، یعنی سیاست های دموکراتیکی که من آنها را دموکراسی کربنی خواهم نامید. قبل از آنکه به گذشته رجوع کنیم بگذارید به بعضی از محدودیت هایی که مدّ نظرم است اشاره کنم.
حدود صد سال قبل، شرکت نفت ایران و انگلیس شهرهایی چون آبادان و مسجد سلیمان را برای اسکان نیروی کار صنعت نفت در خوزستان بنیان گذاشت. این شهرها بعدها نقش مؤثری در شکل دادن به شهرسازی مدرن کشور ایفا کردند و در عین حال الگوی تأسیس شرکت ـ شهرهای صنعتی بعدی شدند. در طول قریب به نیم قرن فعالیتِ این شرکت که تا ملّی شدن صنعت نفت ادامه داشت، شهرسازی نفتی در ایران متکی بر تجربه شرکت ـ شهرهای دولت رفاه غرب، شهریتی مدرن به وجود آورد که اگرچه به شدت مبتنی بر سلسله مراتب طبقاتی- شغلی بود اما تولید و بازتولید نیروی کار صنعتی جدید را امکانپذیر کرد.
بیش از یک سده از استخراج و استحصال و تولید نفت در ایران میگذرد و نزدیک به 60 سال است که مسائل مربوط به نفت به یکی از مهمترین دغدغههای محافل سیاسی کشور تبدیل شده است. این «سیاسیشدگی» به حدّی بوده است که نفت و گاز و منافع متصل به آن، جزئی جداییناپذیر از معادلات سیاسی داخلی و سیاست خارجی کشور به شمار میرود. در واقع نفت در ایران به منافع دولت گره خورده است که یکی از تبعاتش آن است که هیچگاه نتوانستهایم این بخش را به عنوان یک بخش اقتصادی مستقل ارزیابی و بررسی کنیم. نگاه ما به نفت همیشه به عنوان یک منبع درآمد، یک گاو شیرده و نهایتاً ابزاری در دست دولت برای تأمین بودجهاش بوده است و در امتداد این نگاه، همة تحلیلهایمان نیز به یک نگاه سیاسی سوق پیدا کردهاند. در حالیکه مهمترین ویژگی بخش نفت در اقتصاد ایران، بُعد عملیاتی آن و تبعات اقتصادی، اجتماعی، فناوری و زیستمحیطی آن است. نفت را آنقدر سیاسی کردهایم که برخی حتی آن را یک بلا یا مصیبت برای ایران میدانند، درحالیکه صنعتِ نفت موتور محرکهای حیاتی برای اقتصاد ایران بوده، هست و خواهد بود. استدلال من در این مقاله آن است، که انتظارات و خواستههای نادرست از این صنعت باعث شده که از مجموعة توان آن کاسته شده و بارهایی اضافه بر دوشاش گذاشته شود.
این مقاله تعامل میان تخریبکنندگان و مدافعان محیط زیست در یک مسئله نفتی را بررسی می کند. چه گروه ها یی محیطزیست را تخریب و چه کسانی در برابر تخریب ها ایستادگی می کنند؟ هدف اصلی، شناخت سازوکارهای موفقیت در این حوزه از زندگی اجتماعی است. محیط زیست یکی از حوزه های زندگی اجتماعی است که نه تنها بر رفاه مردم معاصر تأثیر میگذارد بلکه بر استعدادها، اقتصاد و خلقیات مردمِ فردای هر کشوری نیز تأثیر دارد. این حوزه از زندگی آینه ای از روابط سیاسی و اجتماعی است. با تحلیل این حوزه مانند سایر حوزه های زندگی جمعی می توان قواعد تحولات کوتاهمدت و فراز و نشیب های آن را مشاهده کرد.
در ساعات اولیه یک روز بهاری، 26 مه 1908، بعد از ماهها اکتشاف و جستجو در جنوب غرب ایران بالاخره یکی از چاههای حفر شده در دامنة کوه زاگرس در حوزة تخت سلیمان که در حوالی ویرانههای یک معبد اشکانی قرار داشت به نفت رسید. تأسیسات گستردة راهسازی، احداث لولههای سراسری نفت، ساخت و ساز یک پالایشگاه، ایجاد بنادر بارگیری و شهرکهایی که توسعة شرکت نفت به دنبال آورد، راه را بر فصل نوینی بر تاریخ نیروی کار در ایران گشود. شرکت نفت انگلیس و ایران که بعدها به شرکت ملی نفت ایران و بریتش پترولیوم تغییر یافت برای تأمین نیروی کار لازم نخست به حوزههای عشایری و روستایی مناطق اطراف روی آورد که تهیدستان بسیاری را در خود داشت. آنگاه این نیروی کار تحت فرایند یک تطبیق و نظمپذیری در یک چارچوب گستردة صنعتی قرار گرفت که در نهایت هستههای اولیة طبقة کارگر را در ایران تشکیل داد؛ قدیمیترین و گستردهترین پرولتاریای صنعتی و معدنی در خاورمیانه.1
در یکصد سال گذشته از اقتصاد ایران حرفی زده نشده که سخنی از «نفت» در آن به میان نیامده باشد. اما داستان ماهها و روزهای اخیر به کلی متفاوت است. شاید تنها در برهههای خاص چون نهضت ملی شدن نفت، جنگ ایران و عراق و جنگ نفتکشها نفت این چنین کانون و محور سخنرانی و اظهارنظر مسئولان کشور در قوای مختلف بوده است و فضای عینی و ذهنی جامعه را تحت تأثیر قرار داده باشد. اگر «پرونده هستهای» یک کفة ترازوی تنش رابطة ایران و غرب است، کفة دیگر آن «نفت» است. بر این اساس میتوان انتظار داشت که با بی نتیجه ماندن مذاکرات هستهای، این کفة دیگر سنگینی کند و این عرصه، به میدان زورآزمایی اصلی تبدیل شود. در این یادداشت نگاهی کوتاهی خواهم کرد به نقش نفت ایران در بازار جهانی، روند تحول تولید و درآمد نفت ایران و سرانجام ماجرای تحریم نفت.
کشمکش سياسى ايران و غرب با اعمال مجموعهای از تحريمهاى جديد از سوی ايالات متحده آمريكا و اتحاديه اروپا عليه ايران وارد مرحله جديدى شده است. از سوی دیگر همزمانى اعمال اين تحريمها با اجراى سياست موسوم به هدفمندكردن يارانهها موجب بروز اختلالهايى در عرضه و توزيع برخى كالاها، تورم شديد عمومى و كاهش قابل توجه ارزش پول ملى شده است. در اينجا صرف نظر از مباحث مهمى چون، چرايى و چگونگى پیشامدها و تحولاتی كه منجر به وضع اين تحريمها شد و صرفنظر از اينكه برای نرسیدن کار به این مرحله چه اقداماتى میتوانست صورت گیرد که نگرفت یکی از نکات قابل اهميت و ظاهراً فراموش شده در اين زمينه بررسى سياست تحريم اقتصادى از نقطهنظر حقوق بشر و حقوق بشردوستانة بينالمللى است.
ناصر فکوهی، همسازي و تعارض در هويت و قوميت، تهران: نشر گل آذین، 1389، 352 ص، 6500 تومان
نقد و بررسي کتاب همسازي و تعارض در هويت و قوميت از چند جهت حايز اهميت است: نويسنده و پژوهشگر کتاب حاضر يعني دکتر فکوهي به عنوان استادي صاحب سبک، يکي از کنشگران فعال مدني است که در حوزة مطالعات خود خدمات فرهنگي شاياني داشته و با تلاشهايش، به رشته انسانشناسي خون و جان تازهاي دميده است. رشته انسانشناسي در ايران، دانش نسبتاً جواني است و تلاشهاي استاداني چون جواد صفي نژاد و سکندر امانالهي موجب تربيت شمار زيادي دانشجو و پژوهشگر و انتشار آثار متعددی در اين حوزه شده است. با استمرار اين فعاليتها و به ويژه خدمات آقاي دکتر فکوهي وضعيت انسانشناسي فرهنگي دگرگون شده و به نهادمند شدن تحصيلات عاليه در اين رشته، تقويت نهادهاي علمي و نشريههاي مرتبط منتهي شده است.
داریوش آشوری. زبانِ باز: پژوهشی دربارة زبان و مدرنیت، تهران: نشر مرکز، آبان 1387، 112 ص.
کتاب کمحجم زبانِ باز داریوش آشوری در سال 1387 دو بار منتشر شد و با واکنشهای مخالف و موافق زیادی روبرو گشت. دیباچه با گزارشی از نحوه شکلگیری این کتاب آغاز میشود: «این رساله دستاورد نهایی کار پژوهشی و اندیشة من دربارة زبان فارسی در برخورد با جهان مدرن و خواستههای زبانی آن، در دورانی چهل ساله است. چنین کاری ناگزیر، رهنوردی بر روی زمینی است ناکوفته و ناهموار که بر آن قدم همت و رنج و ریاضت بسیار میباید.» در دیباچه به اهمیت موضوع کتاب و شکلگیری مسأله «رابطة میان زبان و مدرنیت» در ذهن نویسنده پرداخته میشود. در همانجا نویسنده توضیح میدهد که دانش زبانشناسیاش «خودآموخته» است و خاطر نشان میکند که «پرسههای گسسته و پیوسته»اش «بی آنکه در هیچ زمینه پاگیر و متخصص شود او را به یافتن دیدی فراگیر از مسأله اصلی ذهنی خود یاری کرده است.»